یادی از شهید و شهادت
بـیــا عــاشـقـی را رعـایـت كـنـیـم ز یــاران عـاشـق حـكـایـت كـنـیـم از آن ها كه خونین سفـر كرده اند سـفـر بـر مــدار خـطـر كـرده انـد از آن ها كه خـورشیـد فـریـادشان دمـیـد از گـلــوی سـحــر زادشـان غـبــار تــغــافــل ز جـانـهــا زدود و هـوشـیـاری عـشـقـبـازان فــزود عــزای كـهـنـســال را عـیــد كـرد شب تیره را غرق خـورشـیـد كرد حـكـایت كنیم از تـبــاری شـگـفـت كه كوبید درهم، حـصـاری شگفت از آن هــا كه پـیـمـانـه «لا» زدند دل عــاشـقــی را بــه دریــا زدنــد بـبـیـن خـانــقــاه شـهـیــدان عـشـق صف عارفــان غـزلـخــوان عشق چه جانانه چــرخ جـنـون می زنند دف عشق با دست خــون می زنند سر عــارفــان سـرفـشـان دیـدشان كه از خون دل خــرقه بخشیدشان به رقصی كه بی پا و سر می كنند چنین نـغـمـه عـشـق سـر می كنند: هـلا مــنــكــر جــان و جـانــان ما بــزن زخــم انــكــار بر جــان مـا اگر دشـنـه آذین كـنــی گــرده مان نـبـیـنی تو هـرگــز دل آزرده مان بزن زخم، این مـرهم عاشق است كه بی زخم مردن غم عاشق است بـیــار آتـش كـیــنــه نــمــرود وار خــلـیـلـیـم! مـا را بـه آتـش سـپــار دراین عرصه با یار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است بیا در خــدا خویش را گــم كـنـیـم به رســم شـهـیــدان تـكـلــم كـنـیـم مگو سوخت جان من از فرط عشق خموشی است هان! اولین شرط عشق بــیـا اولـیـن شــرط را تـن دهــیــم بـیـا تن به از خـود گـذشـتـن دهـیم ببین لاله هـایی كه در بــاغ ماست خـمـوشند و فـریـادشان تا خـداست چو فـریـاد با حـلـق جان می كشند تن از خــاك تا لامـكـان می كـشنـد سزد عـاشقان را در این روزگــار سـكـوتـی از این گـونه فـریـاد وار بـیــا بـا گــل لالـه بـیـعـت كـنــیــم كــه آلالـه هـا را حـمـایت كـنــیــم حمایت ز گل ها گل افشاندن است هـمآواز با باغـبـان خـوانـدن است |